Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «آفتاب»
2024-05-02@22:03:05 GMT

ماجرای آزار و اذیت سارا بهرامی توسط یک معلم

تاریخ انتشار: ۸ آذر ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۹۱۸۷۹۲۳

ماجرای آزار و اذیت سارا بهرامی توسط یک معلم

آفتاب‌‌نیوز :

یکی از اولین توصیه‌هایی که معمولا در کتاب‌های آموزش فیلمنامه‌نویسی یا کارگردانی می‌شود این است که برای اولین تجربه کاری‌تان سراغ ماجرا‌ها و آدم‌های زندگی خودتان بروید که از نزدیک می‌شناسید. توصیه‌ای منطقی که ظاهرا اجرای آن نباید خیلی مشکل باشد. بالاخره همه ما، هر قدر هم تابع و مرید و مقلد، زندگی خودمان را زندگی می‌کنیم؛ حتی اگر در زندگی رسما اختیاری از خودمان نداشته باشیم و صرفا چیزی را که به ما دیکته می‌شود زندگی کنیم، باز داریم هر روز این پیروی و تبعیت را زندگی می‌کنیم و آن را با پوست و گوشت‌مان تجربه می‌کنیم و از آن شناخت ـــ حداقل، شناخت نسبی ـــ داریم.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

اما واقعیت این است که تجربه ما از حوادث و رویداد‌های زندگی خودمان آنقدری که به نظر می‌رسد شفاف و ملموس و عینی نیست.

گاهی اتفاق یا حادثه‌ای که در زندگی‌مان رخ می‌دهد، آنقدری که برای ناظری بیرونی آشکار و زلال است، برای خودمان که در وسط معرکه‌ایم، بی‌ابهام و صاف و شفاف نیست. بوکسوری را در نظر بگیرید که آپرکات سنگینی در رینگ به صورتش می‌خورد. در آن لحظه، تماشاگران به سرعت تشخیص می‌دهند چه رخ داده و بوکسور مشت‌خورده در وضع بدی قرار دارد. اما بوکسورِ زیر ضرب تا چند لحظه گیج و مات‌ومبهوت است. نمی‌داند وضع از چه قرار است و چه باید بکند و چه چیزی در انتظارش است و عاقبت چطور این مسابقه را تمام می‌کند. وضعیت خیلی از ما در برخورد با رخداد‌های و تصمیمات زندگی‌مان همین‌طور است و اگر قرار باشد درباره این رخداد‌ها و تصمیمات بنویسیم یا به هر دلیلی مجددا به آن‌ها فکر کنیم، شاید ندانیم نسبت به آن‌ها چه احساسی داریم؛ همان احساس گیجی بعد از آپرکات که گاه تا سال‌ها طول می‌کشد.

آرمان خوانساریان در «جنگل پرتقال» آن توصیه کتاب‌های آموزشی را جدی گرفته و تجارب خودش را دستمایه ساخت اولین فیلم بلندش کرده است. شخصیت اصلی فیلم علی بهاریان نام دارد که در رشته نمایشنامه‌نویسی تحصیل کرده و نام هنری‌اش سهراب بهاریان است، اما سال‌ها بعد از فارغ‌التحصیلی توفیقی در عالم نمایش کسب نکرده و به جایی نرسیده است. او پس از مدت‌ها بی‌کاری در مدرسه‌ای به عنوان معلم ادبیات مشغول به کار می‌شود. مدیر مدرسه بهاریان را تحت فشار قرار می‌دهد که ظرف دو روز مدرک تحصیلی‌اش را تحویل دهد، وگرنه عذرش را از مدرسه می‌خواهند. بهاریان به‌رغم میل باطنی‌اش به شهر محل تحصیلش تنکابن می‌رود و با دختری که سال‌ها پیش مورد اذیت و آزار او قرار گرفته و حالا دچار فراموشی شده مواجه می‌شود.

خوانساریان مثل بهاریان معلم است، معلم هنرستان و به گفته خودش معلمی هم برایش خیلی جدی است و هم آن را خیلی دوست دارد. او در گفتگو با خبرگزاری مهر به این پرسش که آیا سهراب بهاریان همان آرمان خوانساریان است می‌گوید: «شاید بله، چون به هر حال هر کسی تکه‌هایی از خودش را در فیلمش جا می‌گذارد. بخش‌های زیادی از «جنگل پرتقال» هم از واقعیت سرچشمه می‌گیرد. شخصیت معلم داستان هم بخشی از من است که در خودم سانسور می‌کنم یعنی سهراب بهاریان شخصیت بیرونی من نیست. درواقع هنگام نوشتن فیلمنامه براساس بانک عاطفی خود و تکنیک‌های فیلمنامه‌نویسی محصولی خلق می‌شود و در این مورد حدود ۸۰ درصد ماجرا‌های فیلم بر اساس اتفاقاتی شکل گرفته که برای خودم یا نزدیکانم رخ داده است.»

خوانساریان قبل از فیلم بلندش سه فیلم کوتاه جایزه‌برده ساخته و با سینما و فضای تولید و روند کار آشنا بود. با این حال، داستان فیلم بلند، مخصوصا به دلایل اقتصادی، با فیلم کوتاه متفاوت است. پس رجوع به تجربیات شخصی برای ساخت اولین فیلم بلند تصمیمی محتاطانه و منطقی بوده است. ولی آیا این تصمیم تمام و کمال به نفع فیلم و خوانساریان تمام شده و خوانساریان در روایت داستانش بی‌لکنت و مسلط است؟ نه، مثل همان بوکسوری که گیج ضربه حریف است، فیلم در جا‌هایی گیج و منگ است، مخصوصا در جای مهمی مثل شخصیت بهاریان. بهاریان قرار است هنرمند درک‌نشده و کشف‌نشده‌ای باشد که از این بابت عصبی و عاصی است. سایرین باید تاوان درجا زدن و رشد نکردن او را بدهند. برخورد تند و بدش با بچه‌های مدرسه هم ناشی از همین است. اما چیزی بیش از این از بهاریان دستگیرمان نمی‌شود، چون چیزی بیش از این عرضه نشده.

جای دیگری که فیلم گیج می‌زند، همان بخشش یکباره مریم و کنار آمدن بهاریان با خودش است. بی‌آنکه نشانه‌ای از این بخشش در مریم یا آمادگی بهاریان در پذیرش چیزی که هست دیده باشیم ــ صرف دیدن کافی است، لحظه‌ای، ژستی، حرکت دوربینی، قاب ثابتی، به هر حال نشانه‌ای دیدنی که از گفتن و به زبان آوردن پذیرفتنی‌تر است ــ این چرخش خیلی یکباره و تحمیلی است. مزه پایان خوش چربیده به منطق داستانی. حالا یا نگاه خوانساریان به موضوع واضح و شفاف نبوده یا بر تکنیک برای نمایش این چرخش روایی کاملا سلط نداشته است.

شخصیت بهاریان دوست‌داشتنی نیست. تعمدا این‌طور است. جوری نوشته شده که تماشاگر کم‌کم و در طول فیلم به او نزدیک شود. به کسی که نشود دوستش داشت، سخت می‌شود نزدیک شد و با او همذات‌پنداری کرد. اما بهاریان پس‌زننده نشده، آن هم به لطف بازی میرسعید مولویان. بازیگری با خاستگاه و پیشینه تئاتری که پیش‌تر در نقش اول «تومان» (مرتضی فرشباف، ۱۳۹۸) خوب و مقبول و درست ظاهر شده بود. اینجا هم خوب از پس نقش برآمده. چهره و فیزیکش به او امکان می‌دهد که مسن‌تر یا جوان‌تر از چیزی که هست باشد. بهاریان هم دوست دارد بقیه او را جوان و خوش‌سیما بدانند تا ته فیلم که دیگر برایش مهم نیست. مولویان ضعف فیلمنامه در شخصیت‌پردازی بهاریان را تا حدودی با اجرایش پوشانده. سارا بهرامی هم در حد و اندازه همه نقش‌هایی است که قبلا از او دیده‌ایم. البته بهتر از نقشش در مینی‌سریال «خائن‌کشی».

در این ناهاربازار کمدی‌های «فسیلی» ــــ «جمشیدی»، خیلی نفروخته. در حدود یک میلیارد و ۹۰۰ میلیون تومان. احتمالا بودجه تولیدش را هم برنمی‌گرداند. بیش از ۴۱ هزار تماشاگرش بوده‌اند که در برابر تماشاگران کمدی‌ها رقمی نیست. نادیده گرفتنش آسان‌تر است تا پرداختن به آن. ولی نگذارید فقط صدای جیرینگ‌جیرینگ گیشه راهنمای شما برای سینما رفتن باشد.

منبع: آفتاب

کلیدواژه: سارا بهرامی فیلم جنگل پرتقال

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت aftabnews.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «آفتاب» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۹۱۸۷۹۲۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

روایت «ایران» از زندگی در باغچه‌بان

مثل «باغچه‌بانی» که از نگاه کردن و رسیدگی به تک‌تک درختان باغش سیر نمی‌شود و از به بار نشستن آنها حظ می‌کند، چشم‌های او هم هر بار به سمت دانش‌آموزی سُر می‌خورد، می‌شکفد و غرق در شادی می‌شود.

به گزارش خبرگزاری ایمنا، سال‌هاست روی ویلچر نشسته و اما شانه به شانه دانش‌آموزانش راه می‌رود و به امید به بار نشستن تلاش‌هایش، درست مثل یک باغبان آنها را می‌پروراند. با خنده‌های «بی‌صدای» شأن می‌خندد و حرف‌های ناگفته‌شان را به خوبی می‌شنود و به آنها پاسخ می‌دهد.

«ایران جابری» حدود ۲۵ سالی است که هر روز به عشق دانش‌آموزانش مسیر خانه تا مدرسه را با ویلچر طی می‌کند تا به دبستان «باغچه بان» برسد؛ مدرسه‌ای که نامش همه را یاد جبار باغچه‌بان که اولین مدرسه ناشنوایان ایران را راه اندازی

اتاق خبر صبا - نستوه - ویرایش خبرگزاری - نسخه ۷.۴.۷، ساخت ۲۰۲۳۰۷۰۱.

Informationخبر «روایت «ایران» از زندگی در باغچه‌بان (۷۴۹۶۳۶)» ذخیره شد


کرد، می‌اندازد.

در روزهایی که نام معلم بیش از هر زمان دیگری بر زبان‌های جاری می‌شود، گروه ایمنا مسیر هشتاد کیلومتری را پیمود تا در سفر نیم‌روزه‌ای به شهرضا، روایت‌گر زندگ ی «ایران جاوری» معلم دارای معلولیتی باشد که زندگی را موهبت خداوند به خود می‌داند، باشیم.

لبانش خندان و چشمانش پر از شور و عشق زندگی کردن بود، این را به وضوح می‌توانستی ببینی، دلیل‌اش معلوم است، در طول تدریس، حضور بچه‌ها، دنیای پاک و شیطنت‌های خاصشان به او روحیه می‌دهد و هیچ چیز به اندازه موفقیت بچه‌ها خوشحالش نمی‌کند، این معلم فداکار با وجود بیماری نادر «دیستروفی عضلانی پیشرونده» که از سال‌ها قبل درگیر آن شده و ویلچرنشین است، باعشق و علاقه فراوان و انگیزه بسیار بالا هر روز سرکار خود حاضر شده و اوقات بسیار زیادی را برای خدمت به دانش‌آموزان معلول آموزشگاه باغچه‌بان شهرضا صرف می‌کند.

جاوری به سادگی شروع به معرفی خود می‌کند: در ششم بهمن ۱۳۵۱ در اصفهان به دنیا آمدم و از سن ۱۲ سالگی به تدریج دچار بیماری نادر «دیستروفی عضلانی پیشرونده» شدم، دیستروفی عضلانی به بیماری ژنتیکی بازمی‌گردد که موجب ضعف پیشرونده و تباهی عضلات اسکلتی بدن (یعنی همان عضلاتی که هنگام حرکت ارادی به کار می‌گیریم) می‌شود. در طول دوران تحصیل تا قبل از سن ۱۲ سالگی همواره در مدرسه به عنوان دونده و کوهنورد مشهور بودم و هیچیک از دانش‌آموزان پای رقابت با من را نداشتند، به طوری که یک روز با یکی از دانش‌آموزان کلاس پنجم با تعیین مسافتی توسط معلمان مسابقه دو برگزار شد و دوستم با گریه از معلم درخواست تعویض مرا داشت، چرا که می‌دانست برنده مسابقات هستم، بسیار خرسند بودم که در آن مسابقه برنده می‌شوم و رتبه کلاس‌ام بالا می‌رود، هنگامی که سوت مسابقات نواخته شد هر دو شروع به دویدن کردیم، اما در میانه مسیر بدون هیچ‌گونه اتفاقی، دیگر نتوانستم مسافت را طی کنم و نتایج مسابقات به نفع دوستم تمام شد، در مسیر بازگشت به منزل به دلیل شدت ناراحتی و استرس به زمین خوردم و شروع بیماری‌ام هم از آنجا بود، افراد که به این بیمار مبتلا هستند بارها بر زمین خوردن‌ها مکرر را تجربه می‌کنند، در دیسترفینوپاتی‌های شدید، ضعف عضلانی به تدریج باعث ایجاد جمع‌شدگی و انحراف در ستون فقرات و دست و پا می‌شود و این تغییر شکل‌ها حمل و نقل بیمار را مشکل‌تر می‌کند و شدت ضعف عضلانی بازهم افزایش می‌یابد.

او ادامه می‌دهد: در دوران تحصیل چه در مدرسه و دانشگاه با وجود اعتماد به نفس بالایم هیچ نگاه ترحم‌آمیزی به من نشد، همه اینها را مدیون خانواده‌ام هستم که با نوع تربیتشان مرا قوی بار آوردند، در طول دوران تحصیل همواره سعی داشتم از گوشه‌گیری پرهیز کنم، به همین خاطر رابطه خوبی با همکلاسی‌هایم برقرار کردم و دوستان زیادی دارم، برای کنار آمدن با این بیماری دوران بسیار سختی را گذراندم، چرا که همیشه خاطرات مسابقات دو و کوهنوردی یادآور روزهای خوش زندگی‌ام بود، اما دیگر نمی‌توانستم بدوم یا از کوه بالا بروم!

جاوری بیان می‌کند: از بچگی می‌خواستم معلم شوم و با گرفتن گچ در کنار تخته سیاه با دانش‌آموزان زندگی کنم و اکنون بدون اینکه احساس کنم بیمارم، زیباترین احساسات را نثار زیباترین گل‌های باغچه علم و دانش می‌کنم، در سال ۷۰ در رشته علوم انسانی دیپلم گرفتم، همان سال در دانشگاه تهران قبول شدم و در رشته الهیات لیسانس گرفتم و تا پایان تحصیلات، به جز سختی‌هایی که برای بالا رفتن از پله‌های دانشگاه متحمل شدم، مشکل خاصی نداشتم و تنها به دلیل وجود پله‌های دانشکده، مجبور به استفاده از ویلچر شدم، اما بعد از گرفتن لیسانس، به دلیل تحصیل در رشته الهیات با گرایش تاریخ و تمدن ملل اسلامی باید در سازمان ارشاد و به تبع آن ادارات استخدام می‌شدیم با توجه به این رشته و علاقه شدیدی که به شغل معلمی داشتم، ابتدا به اداره ارشاد و کتابخانه‌های سطح شهر مراجعه کردم، اما من را نپذیرفتن و در ادامه برای پیدا کردن شغل هر هفته از سال ۷۴ تا ۷۹ به اداره آموزش و پرورش استان می‌رفتم، اما به علت شرایط بیماری‌ام کاری که مناسب من باشد، پیدا نمی‌شد تا اینکه در این رفت و آمدها مکرر یکی از مسئولان آموزش و پرورش، حضور در مدارس استثنایی را پیشنهاد دادند.

این معلم پر تلاش می‌گوید: پس از روزها و سال‌ها بالاخره در ششم اردبیهشت سال ۷۹ که به هیچ وجه نیروی از سوی آموزش و پرورش جذب نمی‌شد، به طور معجزه آسایی یک ابلاغیه هشت ساعت حق‎‌التدریس در مدرسه استثنایی باغچه‌بان به عنوان معلم پرورشی صادر شد، با وجود وضعیتم مدیر مدرسه با خوبی استقبال کردند و حتی با خنده بدون اینکه حتی کوچک‌ترین اشاره‌ای به وضعیت جسمی‌ام کند، مرا پذیرفت.

شعرخوانی دانش‌آموزان ناشنوا با استفاده از شیوه‌های ابتکاری و خلاق

این معلم پرورشی فداکار روزهای اولیه شروع دوران معلمی‌اش را این‌گونه روایت می‌کند: مدرسه باغچه‌بان ویژه افراد ناشنوا، نابینا، کم توان ذهنی و چند معلولیتی بود، به دلیل تحصیل در رشته الهیات، هچ‌گونه آشنایی با این محیط نداشتم، اما چون در دوران دانشگاه خط بریل را یکی از دوستان دوره تحصیل دانشگاهی آموخته بودم و به خط بریل برای او نامه می‌نوشتم تا حدودی به آن آشنا بودم، اما با حرکات ایما و اشاره دانش‌آموزان ناشنوا به هچ‌وجه آشنایی نداشتم که با کمک همکاران و در کنار دانش‌آموزان طی دو هفته زبان اشاره را آموختم و سر کلاس درس رفتم.

او می‌افزاید: در طول تدریس، حضور بچه‌ها، دنیای پاک و شیطنت‌های خاصشان به من روحیه می‌داد و هیچ چیز به اندازه موفقیت بچه‌ها خوشحالم نمی‌کرد، اگر خوشحال بودند از صمیم قلب برایشان خوشحال می‌شدم، از سال ۷۹ تا ۸۴ به عنوان معلم پرورشی حق‌التدریس توانستم از سوی آموزش و پرورش استان عنوان معلم نمونه را کسب کردم و در دوران خدمتم ضمن یادگیری رشته کامپیوتر، فعالیت‌های مورد نیاز مدرسه را انجام می‌دادم.

جاوری با اشاره به اینکه تلخ و شیرین کار با کودکان استثنایی زیاد است، می‌گوید: شیرینی لحظه سخن گفتن یک دانش‌آموز ناشنوا را با هیچ حس لذت‌بخش دیگری عوض نمی‌کنم، زیرا دنیای این کودکان خاص، بی‌ریا و پر از صداقت است، این دانش‌آموزان با چشمان خود می‌شنوند و با دستان خود سخن می‌گویند، به همین دلیل سعی کردم با کمک آنها گروه سرودی را در مدرسه تشکیل دهم که باورش برای بعضی از افراد سخت بود، چرا که معتقدم این بچه‌ها با چشمانشان می‌شنوند و با دست‌هایشان حرف می‌زنند؛ دنیای آن‌ها آنقدر متفاوت است که فارغ از هیاهوی مردم این جهان به گفت‌وگو با هم می‌نشینند.

او معتقد است: هر صدایی برای خودش ارتعاش خاصی دارد و تمام استخوان‌های بدن ما ارتعاش را درک و حس می‌کنند؛ چون گوش ما می‌شنود، ما یاد گرفته‌ایم که صداها را از طریق گوش بشنویم، اما افراد کم‌شنوا از طریق کل استخوان‌های بدنشان قادر به در یافت ارتعاش صداها هستند، از این‌رو گروه سرود ناشنوایان مدرسه باغچه‌بان استثنایی شهرضا را با استفاده از شیوه‌های ابتکاری و خلاق به جایگاهی برتر در سطح شهر رساندم.

این مربی توانا نحوه آموزش اجرای سرود و انتقال جان کلام به ناشنوایان و تشکیل گروهی سرودی موفق را این گونه بیان می‌کند: روزی که کنار تخته سیاه تدریس می‌کردم، احساس کردم بچه‌ها لذتی از خواندن شعر نمی‌برند و خیلی سعی کردم که احساس شعر را به بچه‌ها انتقال دهم؛ اما نشد تا اینکه ریتم شعر را با اجرا و با کمک معلمان روی دستانم آوردم و چندین ماه آموزش اشعار به دانش‌آموزان را پیگیری کردم و وقتی بچه‌ها اجرا داشتند، کسی باورش نمی‌شد که بتوانند محتوای شعر را این قدر زیبا و با احساس با دستانشان بیان کنند.

جاوری هدف از آموزش به این کودکان را وارد کردن آنها به جامعه عادی عنوان می‌کند و می‌گوید: معلمان آموزش و پرورش استثنایی، افرادی صبور، فداکار و با والدین هم در ارتباط هستند، مسئولیت عمده این معلمان، ارائه آموزش و تمرین‌های درمانی به دانش‌آموز است.

جامعه معلولان شهرضا را راه‌اندازی کردم / ‏‬آموزش زبان انگلیسی و عربی به دانش‌آموزان روشن‌دل

او ادامه می‌دهد: بازه زمانی که وارد آموزش و پرورش نشده بودم از سال ۷۴ تا ۷۹ جامعه معلولان شهرضا را راه‌اندازی کردم و در این دوران به مرکز بهزستی شهرضا مراجعه می‌کردم که متوجه وجود اتاق‌های بدون کارایی شدم و از مسئولان آن اداره درخواست کردم که یکی از اتاق‌ها را برای تدریس زبان انگلیسی در اختیارم بگذارند، البته بعضی روزها عصرها در منزل خود بدون هیچ هزینه‌ای مکالمه زبان انگلیسی و آموزش زبان عربی، قرآن به زبان انگلیسی را برای دانش‌آموزان نابینا انجام می‌دادم و تاکنون زبان‌آموزان نابینای زیادی را تربیت کرده‌ام، همچنن سعی کردم در جذب دانش آموزان به مسائل دینی و آموزش احکام نماز و روزه بسیار خلاق عمل کنم تا دانش‌آموزان با اشتیاق بیشتری در این مسیر گام بردارند.

این معلم فداکار که در آستانه بیست و پنجمین سال خدمت در آموزش وپرورش به سر می‌برد، همچنین نویسنده کتاب بازی‌های بومی و محلی است که با استقبال زیاد جامعه فرهنگی و دانش‌آموزان مواجه شده و حکم قهرمانی در رشته ورزشی بوچیا را نیز در کارنامه فعالیتی خود دارد، می‌گوید: به واسطه معلولیتم و درک متقابل درد و رنجی که این دانش‌آموزان متحمل می‌شوند و عشق و علاقه به آنها، هر روز با انگیزه بیشتری بر سرکار خود حاضر می‌شوم.

جاوری که خوش خلقی و حسن رفتارش زبانزد همکاران، والدین و دانش‌آموزان است، در ادامه از دغدغه خود برای دانش‌آموزان استثنایی می‌گوید: آرزویم فراهم شدن امکانات کافی برای دانش‌آموزان کم توان ذهنی و معلول است و دوست دارم شرایط کاری برای آینده آنها فراهم شود، همچنین به مدارس فنی و حرفه‌ای مختص آن‌ها نیاز داریم، چرا که باید در آینده استقلال پیدا کنند، دغدغه آینده آنها بزرگترین نگرانی ما و خانواده‌هایشان است و البته با توجه به نیازی که در آن‌ها دیده می‌شود، شرایط گفتار و درمان برای آن‌ها فراهم شود.

او می‌افزاید: گاهی برخی خانواده‌ها خسته و ناامید می‌شوند و صبر و تحمل‌شان کم می‌شود، بنابراین براساس نیاز هر ماه جلسه‌ای با خانواده آن‌ها می‌گذاریم و سعی می‌کنیم با تک تک خانواده‌ها صحبت و به نوعی تزریق روحیه کنیم، البته راهکارهایی را پیش پای خانواده‌ها می‌گذاریم و با توجه به اینکه به اخلاق این کودکان به خوبی آگاهیم، سعی می‌کنیم بهترین راه حل را به آنها پیشنهاد کنیم و به آنها می‌گوئیم که این کودکان با دیگران هیچ فرقی ندارند و تنها پیشرفت کاریشان کمی کند است و در هر جلسه با پیشرفت‌هایی که از کودکان به آنها نمایش می‌دهیم، امید به آینده در دل خانواده‌ها جانی دوباره می‌گیرد.

این معلم ایثارگر در پایان، بدون احساس خستگی از ۲۵ سال تلاش در راه تعلیم و تربیت کودکان ناشنوا می‌گوید: من عاشق کارم هستم و هیچ وقت نشده که بعد از ساعت‌ها کار احساس خستگی کنم، برای من کار با این بچه‌ها خود زندگی است که با هر کلمه جدیدی که بچه‌ها یاد می‌گیرند، دریچه‌ای تازه از امید به رویم باز می‌شود، بهترین صدا برا من، صدای کودکان ناشنوایی است که می‌کوشند تا به همه بگویند شنواترین هستند، بهترین تصویر برای من تصویری است که کودکان نابینا با آن خدا را وصف می‌کنند.

کلام آخر باغبان مهربان باغچه‌بان که با بغضی در گلو و اشک بر زبان جاری می‌شود: دغدغه‌ام آینده کودکان باغچه‌بان است که روزها و ماه‌ها را در کنارشان گذراندم، همیشه به فردای آنها می‌اندیشم، مهم است که نگاهی ویژه‌تر به آن‌ها داشته باشیم و خودمان را جای والدین این کودکان قرار دهیم، چرا که آن‌ها هم فرزندان همین آب و خاک هستند و نیاز به رشد دارند، پس هر آنچه را که برای کودکان عادی خواسته‌ایم و فراهم کرده‌ایم، را باید برای کودکان با نیازهای ویژه هم فراهم شود تا شاهد پیشرفت چشمگیر آنها نیز باشیم.

گزیده‌ای از همراهی یک روزه ایمنا با ایران جاوری را می‌توانید در اینجا مشاهده کنید.

کد خبر 749636

دیگر خبرها

  • معلمی که عمرش را وقف تعلیم کرد
  • فعالیت حدود ۱۸۰۰ معلم بازنشسته در مدارس شهرستان‌های تهران
  • محرم نویدکیا: اذیت کننده است که بازی‌های خانگی را از دست می‌دهیم
  • محرم نویدکیا: اذیت کننده است که بازی‌های خانگی را دست می‌دهیم
  • نویدکیا: نبردن در خانه برای ما اذیت‌کننده است
  • عکس| خانم بازیگرِ تلویزیون، برای همیشه ایران را ترک کرد
  • روایت «ایران» از زندگی در باغچه‌بان
  • آرزوی ساده یک معلم+ فیلم
  • آیا بازگرداندن نصف مبلغ خودرو به مشتریان صحت دارد؟
  • جهادگرانی که درس زندگی می‌دهند/ معلمان باید در قله کوه باشند